natasha |
چهارشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۳
● چهارشنبه 18آذر هشتاد و سه
پريروز يعني 16 آذر روز تولد من بود .به همين خاطر يه جشن تولد چهار سالگيم رو گرفتم و كلي صاحب كادو شدم..ددي بعد از چند مدت كه به اينجا سرزده با تعجب گفت كه خيلي بلاگر محيطش رو عوض كرده و سر و سامون داده.حالا از خاطراتم كمتر مينويسه ... چند وقت پيش با مامانم رفته بوديم مولودي خانومه ميخوند و بقيه دست ميزدند.همه خوشحال بودند اما كسي تكون نمي خورد. به مامانم گفتم :مامان چرا كسي نميرقصه پس اينا كي بلند ميشن برقصن؟ كه مامانم و چند نفري اون دور و برا كلي خند شون گرفت. با اين حال من گفتم با اين آهنگ ميخوام برقصم و يه كم حركت موزون انجام دادم. خوب اينها كه دست ميزنن بايد يكي ميرقصيد ديگه. □ نوشته شده در ساعت ۵:۱۶ قبلازظهر توسط natasha
........................................................................................ شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۳
● اما از قرار گروه كه من خيلي كيف كردم .چون علاوه بر اين كه كلي بازي كردم با يه دختر خوب ناز نازي و خوشگل به نام "نسترن" دوست شدم
و كلي هم با اون بازي كردم. ديروز به مامانم ميگفتم :" مامان راستي نسترن خيلي دختر خوبي بود ها :"م مامانم هم گفت :"بله دخترم:"م به مامانم گفتم :" بازم بريم پيش نسترن با هم بازي كنيم؟"م مامانم هم گفت:" باشه"م. اما كي؟ نميدونم. شما ميدونيد؟ ..................... ددي ميگه :"ناتاشا تو خيلي ركي و حرف هات رو راحت ميزني. ماجرا از اين قراره كه رفته بوديم خونه يكي از فاميلها و بعد از شام گفتم :"آقاي ....غذاي شما خيلي بد مزه بود ها!؟!؟!؟" آقاي ...كه مونده بود چي بگه گفت از چي خوشت نيومد ناتاشا جان من هم راحت گفتم از برنج خيلي بد مزه بود.گوشتش هم همينطور. حالا ددي همينطور هاج وواج مونده كه نكنه اين ها فكر هايي بكنن و آقاي .... هم كلي خندش گرفته بود .م موقع برگشت ددي گفت :" ناتاشا جان تو كه تا حالا الكي حرفي نميزدي ،منظورت از اينكه گفتي غذا بد بود چي بود .اين بار همينطوري الكي گفتي ؟به نظر من كه غذا خوشمزه بود و اشكالي نداشت. به ددي گفتم ببين ددي اون غذا با غذاي مامانم خيليي فرق داشت.(و من تازه كلمه ترجيح رو ياد گرفته بودم كه اينجا استفاده كردم)من تنجيح مي دم غذاي مامانم رو بخورم و اصلا از اون خوشم نيومد. ددي كه مونده بود كه اين كلمات رو از كجا ميارم گفت :"پدر سوخته اين حرفها رو از كجا ياد گرفتي؟"م منم گفتم :"ددي ...پدر سوخته حرف بديه"م راستي چقدر بايد به اين بزرگ تر ها بايد حرف ياد داد.تا زه اين ها ادعاشون ميشه مي خوان ما رو تربيت كنن.م مگه نه؟ □ نوشته شده در ساعت ۵:۲۹ قبلازظهر توسط natasha
........................................................................................ سهشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۲
● راستي سال نو رو به همه دوستان و عزيزان تبريك ميگم.اميد وارم سال خوب پر بار و بي دردسري رو داشته باشين.
سال نو به همه والدين ايراني و بچه هاشون مبارك. □ نوشته شده در ساعت ۱۱:۵۹ بعدازظهر توسط natasha
● چهارشنبه 27 اسفند ماه 82
هوا برفيه و چند روزيه برف مي باره.بعد از يه مدت كه هوا حسابي گرم شده بود و تابستون رو تداعي مي كرد، اين برف حسابي مي چسبه .حداقل اينكه بهار رو ميشه بعد از اون حس كرد. ديشب رفتيم چهارشنبه سوري.ددي ميگه يادش بخير چهارشنبه سوري هاي قديم حال و هواي بهتري داشت.مردم با صفا و مهربوني آتيش روشن ميكردن (اون هم با بوته كه همه جا مي فروختن نه با درخت و چوب در و ..)و بعد از نيم ساعت تا يه ساعت اتيش بازي بي خطر همه ميرفتن خونشون يا به مهموني و جوونها بااداي رسم هاي با مزه قاشق زني چه دختر و چه پسر به جاي مزاحمت و آزار يكديگه و ترسوندن هم با مواد منفجره و خطر ناك و آتش زا با هم صفا مي كردن و از يه شب به خاطر موندني لذت مي بردن. اه كه همه اون صفا و صميميت ها جاشون رو دادن به مردم آزاري و رعب و ترس و لذت بردن از آزار ديگرون.تا جايي كه اگه نيرو هاي انتظامي نباشن جوونهاي لا ابالي حد و حريمشون رو نمي شناسن و از همه بدتر حريم و حرمت ديگران رو هم احترام نمي گذارن... سرتون رو درد اوردم رفتيم بيرون .تا دو تا ترقه وحشتناك دور و برمون انداختن من از صداي ناهنجارش ناراحت شدم و به مامان و ددي گفتم بريم خونه .من دوست ندارم.ببين چه كرده اند كه شادي و جشن جاشو داده به ترس و رعب و وحشت.كدوم خوبه يه رسم و سنت اروم و بي درد سر يا يه ....... .... ديروز ددي عطسه كرد.صداي عطسه اش با زمان ديگه تفاوت داشت .انگار جلوي اون رو گرفته بود تا صداش من رو بيدار نكنه.اما من كه بيدار بودم به مامانم گفتم :" مامان ، ددي عطسه اش رو عوض كرده." مامانم به ددي گفت :"ببين بچه ات چي ميگه.ميگه عطسه ات رو عوض كردي؟" ددي به شوخي گفت :"آره اون عطسه صداش بلند بود يه عطسه جديد خريدم"م من هم بهش گفتم :"خوب حالا كه خريدي يه دونه مثل مال من مي خريدي . اخه اين هم خيلي صداش خوب نيست"م ددي گفت :" ناتاشا جان مثل مال شما پيدا نميشه وگرنه ميخريدم"م اين بزرگها هم عجب حرفهاي چرتي ميزنن ها.م عطسه شما چه جوريه؟ها؟ □ نوشته شده در ساعت ۱۱:۴۳ بعدازظهر توسط natasha |