natasha |
سهشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۲
● راستي سال نو رو به همه دوستان و عزيزان تبريك ميگم.اميد وارم سال خوب پر بار و بي دردسري رو داشته باشين.
سال نو به همه والدين ايراني و بچه هاشون مبارك. □ نوشته شده در ساعت ۱۱:۵۹ بعدازظهر توسط natasha
● چهارشنبه 27 اسفند ماه 82
هوا برفيه و چند روزيه برف مي باره.بعد از يه مدت كه هوا حسابي گرم شده بود و تابستون رو تداعي مي كرد، اين برف حسابي مي چسبه .حداقل اينكه بهار رو ميشه بعد از اون حس كرد. ديشب رفتيم چهارشنبه سوري.ددي ميگه يادش بخير چهارشنبه سوري هاي قديم حال و هواي بهتري داشت.مردم با صفا و مهربوني آتيش روشن ميكردن (اون هم با بوته كه همه جا مي فروختن نه با درخت و چوب در و ..)و بعد از نيم ساعت تا يه ساعت اتيش بازي بي خطر همه ميرفتن خونشون يا به مهموني و جوونها بااداي رسم هاي با مزه قاشق زني چه دختر و چه پسر به جاي مزاحمت و آزار يكديگه و ترسوندن هم با مواد منفجره و خطر ناك و آتش زا با هم صفا مي كردن و از يه شب به خاطر موندني لذت مي بردن. اه كه همه اون صفا و صميميت ها جاشون رو دادن به مردم آزاري و رعب و ترس و لذت بردن از آزار ديگرون.تا جايي كه اگه نيرو هاي انتظامي نباشن جوونهاي لا ابالي حد و حريمشون رو نمي شناسن و از همه بدتر حريم و حرمت ديگران رو هم احترام نمي گذارن... سرتون رو درد اوردم رفتيم بيرون .تا دو تا ترقه وحشتناك دور و برمون انداختن من از صداي ناهنجارش ناراحت شدم و به مامان و ددي گفتم بريم خونه .من دوست ندارم.ببين چه كرده اند كه شادي و جشن جاشو داده به ترس و رعب و وحشت.كدوم خوبه يه رسم و سنت اروم و بي درد سر يا يه ....... .... ديروز ددي عطسه كرد.صداي عطسه اش با زمان ديگه تفاوت داشت .انگار جلوي اون رو گرفته بود تا صداش من رو بيدار نكنه.اما من كه بيدار بودم به مامانم گفتم :" مامان ، ددي عطسه اش رو عوض كرده." مامانم به ددي گفت :"ببين بچه ات چي ميگه.ميگه عطسه ات رو عوض كردي؟" ددي به شوخي گفت :"آره اون عطسه صداش بلند بود يه عطسه جديد خريدم"م من هم بهش گفتم :"خوب حالا كه خريدي يه دونه مثل مال من مي خريدي . اخه اين هم خيلي صداش خوب نيست"م ددي گفت :" ناتاشا جان مثل مال شما پيدا نميشه وگرنه ميخريدم"م اين بزرگها هم عجب حرفهاي چرتي ميزنن ها.م عطسه شما چه جوريه؟ها؟ □ نوشته شده در ساعت ۱۱:۴۳ بعدازظهر توسط natasha |