natasha


پنجشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۲

نمي دونم چرا وقتي يه حرف درست حسابي هم ميام بزنم اين ددي ما فحش ميده و به من ميگه پدر سوخته .
قضيه از اين قراره كه توي سوپر ماركت محلمون چوبك (از اونا كه ميزنن تو شكلاتش و مي خورن )ديدم و به ددي گفتم از اين مي خوام .ددي هم برام خريد و رفتيم خونه
وقت شام بود و من از ددي خواستم اون رو برام باز كنه.ددي گفت نه دخترم اول شام بعد اون رو بخور.بعد گفت آخه اون براي بدن شما كافي نيست.بايد غذا بخوري تا قوي بشي.
من هم در جوابش با من و من گفتم :"مرسي.... ،به نظر..... من..... همين .... كافيه ،همين رو مي خورم"
ددي كه خندش گرفته بود با خنده گفت:" پدر سوخته بچه دوساله اين كلمه "به نظر من " رو از كي ياد گرفتي"
حالا بگذريم كه آخرش با هم تفاهم كرديم و من چوبك رو لابلاي غذام خوردم و غذام رو هم كامل تموم كردم ولي نفهميدم چرا وقتي ددي از يه كار من خوشش هم مياد به من فحش ميده و ميگه پدر سوخته؟!



........................................................................................

دوشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۲

بعد از اينكه مامانم رو حسابي اذيت كردم و سر بسرش گذاشتم ديدم مامانم گريه مي كنه .به مامانم گفتم گريه نكن ...چرا گريه مي كني؟؟؟؟
مامانم جواب داد :"از دست تو نيم وجبي....."
من همونطوري كه با تعجب به دستم نگاه مي كردم دستم رو نشون مامانم مي دادم و تكرار كردم:"از اين دست من؟؟؟"(من كه هرچي به دستم نگاه كردم نفهميدم تو دستم چيه كه داره به خاطرش گريه ميكنه)
مامانم خندش گرفت و منو بوسيد و گفت نه دخترم ...از دست خودت نه از دست كارهات.
من تازه فهميدم با اين دست من چه كارها كه نميشه كرد!.!!!!!



........................................................................................