natasha


شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۱

........................................................................................

یکشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۱

من که از دست پوشک خلاص شدم.اما این هم واسه بچه هایی که هنوز پوشک می بندن.اینجا رو ببینید.



........................................................................................

شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۱

داستان داره این شلاپ گفتنمون.کوتاهه ولی ارزشش روداره
یه روز صبح از خواب پاشدم دیدم شلوار پاهام کردن.اومدم تو اتاق خواب مامان و ددی به مامانم گفتم "سلاپ"بعدش هم گفتم" باس "یعنی شلوارم رو در بیارینو اونو باز کنین.
مامانم که خواب بود وتازه از خواب پریده بود فکر کرد میگم "سلام"گفت سلام دختر گلم وفکر کرد میگم "بوس"منو بوس کرد.
من که کلی کلافه شده بودم شروع کردم به گریه و دوباره تکرار کردم "سلـــــــــــــــااااااپ ،باااااااااااز".تازه مامانم فهمید که من چی میگم زود شلوارم رو از پام در آورد.
خودم خجالت کشیدم زدم تو ذوقش ولی خوب اون شلوار کلافم کرده بود.
تازه گی ها یاد گرفتم نمی گم "سلاپ"میگم "شلاپ".آخه هنوز شلوارگفتنش خیلی سخته.نه؟!؟!؟!



گرمه گرمه گرمه.به خدا این هوایی که واسه من تو این خونه درست کردین گرمه.دارم می پزم.تازه با این وضعیت همش میخوان کلی هم لباس تنم کنن.همش شلاپ(شلوار)می پوشونن و بلوز تنم می کنن.حتما می پرسین کیا؟خوب معلومه این ددی و مامانم.ولی منم راهشو یاد گرفتم .
چند هفته ای هست که مامانم به من یاد داده تا برم تو حموم جیش کنم .آخه اونجا راحت تره.از وقتی که می رم تو حموم جیش می کنم اوضاع خیلی بهتره.چون دیگه اون پوشک مسخره رو که آدم رو اذیت میکنه به پاهام نمی بندن .
هرچی به این ددی و مامانم میگم "بابا بیان این شلاپ رو از تنم در بیارین مگه گوش میکنن.من هم یه ابتکاری زدم .همین دیروز یاد گرفتم و تا حالا هم به کار بستم.فعلا که جواب میده.
دیروز رفتم جیش کردم و بابام اومد یه شلاپ (شلوار)پام کرد من اول مقاوت کردم و یه کم گریه .ولی مگه گوش میکرد.همینطوری با خشونت می گغت "نه بابا سرما میخوری باید پات کنم"من بعد از کلی گریه و زاری دیدم که زورم نمی رسه مقاومت رو گذاشتم کنار و هیچی نگفتم و یه دقیقه صبر کردم.بعد از یک دقیقه یهو اومدم گفتم "ددی ،جیش"
بابام که هم خوشش اومده بود من جیشم رو می گم از طرفی نمی خواست من شلوارم رو خیس کنم ،سریع شلوارم رو در آورد (کاری که من با گریه نتونسته بودم بکنم)و به من گفت برو عزیزم تو حموم جیش کن.منم وقتی اوضاع رو رو براه دیدم فوری در رفتم.آخه منکه جیش نداشتم.
این راه خوبیه .میتونه آدم رو از دست اون شلوار های گرم آزاد کنه.
اولش ددی از اینکه رودس خورده بود کلی حالش گرفته شد ولی فوری زد زیر خنده و من هم باهاش خندیدم.حالا تو این هیر و بیر مامانم میگه بابا بهش نخند بچه فکر می کنه کار خوبی کرده.
ولی ددی گوش نمیده و کلی خندیدیم.ددی به من میگه ناقلا ...باور کنید اگه یه روز منو باز نکنن می رم رو فرش جیش میکنم تا فکر نکنن من دروغ میگم.(همین کار رو یه بار کردم)
خوب به این میگن یه زنندگی مسالمت آمیز.نه؟



دایی فواد سلام.دایی جون از اینکه به من سرزدی ممنون.منم یه دایی فواد دارم که خیلی دوستش دارم.تو اونو می شناسیش؟



........................................................................................

سه‌شنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۱

وای که همه چیز خراب شد.نمی دونم چرا این طوری شد.همه چیز خوب پیش می رفت ولی خراب کردم رفت پی کارش.منو باش اومدم زیر ابروش رو بردارم زدم چشمشو کور کردم.تو این چند روزی که صفحه نظر خواهی رو راه انداخته بودم شیخ خان پشمینه 15 و افشین خان برام تبریک گفتن .من اومدم که از yaccs استفاده کنم که همه نظرات رو بصورت جدا گانه مینویسه ولی افسوس که همون ثبت نظرات قبلی هم پرید.خیلی ناراحت شدم.نمی دونم چی کار کنم.
ولی اشکال نداره .دوباره سعی میکنم تا رو براهش کنم.
دایی فواد
کمک



........................................................................................

شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۱

بعدازمدتها با راهنمایی آشیخ خان پشم پونزده تونستم صفحه نطر خواهی رو راه بندازم .گرچه فعلا کمی ناقصه و مشکلات داره ولی کارمون رو راه میندازه.جا داره از دوست خوبم آشیخ قدر دانی کنم .و امید وارم تو سری مسابقات بعدی حتما اول بشه و جایزه ها رو ببره.



........................................................................................

شنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۱

چند روزه سرما خوردم و حالم حسابی خرابه.دکتر رفتم و یه سری دوای بد مزه بهم داد که حالم رو بهم می زد.تو این چند روزه خسابی بهانه گیری می کردم و گریه.ولی حالا یه کم خوب شدم. وبلاگهای شیخ پشم پونزده ودو بچه گربه و مامان خانومی رو هر روز می خونم .لینک هاشون رو اون بغل دادم.ولی نمی دونم چرا دوتا آخری مطلب جدید نمی نویسند؟
شیخ پشم پونزده هم خیلی بامزه است.هم اسمش و هم مطالب بکری که به ذهنش میرسه و می نویسه.
ددی وقتی می خواد مولتی ویتامین بهم بده ،از اونجایی که اون دوا های تلخ رو هم تو همون قاشق بهم می داد من نمی خوردم.واسه همین ددی یه کاری کرد. به من گفت اول اون رو بو کنم. من هم بو کردم.بوش بد نبود.بعد ددی گفت اگه بوش بد نیست یه انگشت از اون رو بخور ببین خوشمزه است.من هم با احتیاط یه انگشت از اون خوردم.وقتی از مزه خوبش که مثل شوکولاته اطمینان پیدا کردم همه محتویات قاشق رو تا آخرش خوردم و تازه دنبال یه قاشق دیگه از اون می گشتم که ددی گفت " نه دخترم،باشه دو باره بعدا بهت می دم".اینجوری ما به همدیگه اعتماد می کنیم که یه وقت کسی به اون یکی کلک نزنه.



........................................................................................

پنجشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۱

طفلک مامانم چقدر گریه کرد...
بیش از یه ماه هست که از اون آرایشگاه که گفته بودم میگذره.واسه همین موهام بلند شدن و نوک موهام تو چشمام میخوره و کلافم کرده.ددی به مامانم گفت ببرش آرایشگاه اما مامانم گفت یکباره نزدیک تولدش که چند هفته دیگس میبرمش موهاش رو کوتاه کنم.
مامان بزرگم از اینکه موهام توچشام می اومدن و منو اذیت میکردن جسابی شاکی شده بود.یه روز موهای جلوم رو تو دستاش میگیره و میاد با قیچی نوک اونها رو کوتاه کنه که من هم در همون حال سرم رو میچرخونم و موهای جلوم کلی کوتاه میشن.
بعد من دویدم و به مامانم این خبر خوب رو دادم و گفتم "مامان تیک تیک"یعنی با قیچی تیک تیک موهام خوشگل شد.
مامانم وقتی قیافه منو با اون موهای کوتاه شده میبینه گریش میگیره وشروع میکنه به گریه.بعد به مامانش میگه چرا اینجوری کردی.ظاهرا خیلی خراب شده بود.من هم رفتممامانم رو ناز کردم و بوس کردم تا دیگه کریه نکنه.
این رو داشته باشین...
شب به مامانم گفتم پوشکم رو باز کنه و مامانم این کار رو نکرد برای همین برای اینکه تهدیدش کنم رفتم قیچی رو برداشتم و گذاشتم رو موهام .
فکر کردم مامانم باز هم گریه میکنه اما به جای گریه دیدم مامانم خندید و گفت "ای شیطون ....از حالا .."
اما مثل اینکه این تهدید کار ساز نیست چون به جای اینکه ناراحتش کنم کلی هم خوشحال شد.



........................................................................................