natasha |
پنجشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۱
● این جارچی هم وبلاگ با حالیه.یه بار مارو اسممون رو تو وبلاگش جار زد ولی دیگه
یادش رفت ما هم هستیم. □ نوشته شده در ساعت ۲:۵۳ قبلازظهر توسط natasha
● وای که چقدر حالم کرفته شد!
می دونید چرا؟ امروز صبح من دیدم هوا خیلی با حاله و اصلا گرم نیست.واسه همین فوری رفتم کفشهایی که دیروز خریده بودیم رو آوردم پیش مامانم و بهش گفتم "ددر"یعنی که بیا لباسهامو بپوشون بریم ددر(بیرون) بعد که مامانم لباس هام رو تنم کرد و داشت که آماده می شد من هم رفتم دو تا از لاکهای مامانم رو از روی میز توالت برداشتم و همین طور که اونها رو بهم میزدم و از صدای تق تقشون خوشم می اومد رفتم پیش مامانم که ازش بخوام تا برام لاک بزنه که چشمتون روز بد نبینه یکی از شیشه لاک ها تلپ شکست و هرچی لاک بود پخش شد روی هوا و روی مبل و فرش و روسری مامانم و روی دست وپام. من که فکر نمی کردم اینجوری بشه آخه اینا شیشه هاشون خیلی محکمه ولی خوب شد دیگه. بعد مامانم که کلی ترسیده بود شیشه تو دستام بره منو کشید کنار و همه جا رو تمیز کرد و بعدش هم من رو برد دست و پاهام رو شست.همه این کار ها تا ساعت یازده و نیم طول کشید ودیگه هوا برای بیرون رفتن گرم شده بود.برا همین ما هم موندیم تو خونه و بیرون نرفتیم.اینقدر حالم گرفته شد. □ نوشته شده در ساعت ۲:۵۰ قبلازظهر توسط natasha
● بابام میگه من دیگه واسه خودم خانومی شدم.آخه من حالا بیست ماهه هستم.و خودم راه می رم،تو اتاق خودم می خوابم،
غذام رو خودم می خورم و حتی نوع غذام رو خودم انتخاب می کنم .اون کفشی که براتون نوشته بودم رفتیم خریدیم، اون هم برام تنگ شد و با بابا ومامانم رفتیم نزدیک خونمون که یه کفش دیگه بخریم.یه کفش برام انتخاب مردن که وقتی راه می رفتم هی سوت می زد و سرو صدا می کرد.کفش نبود که سوهان روح بود.تازه رنگی که داشت سرمه ای بود و چون من کفش نداشتم می خواستن همونجا علی الحساب یه کفش بخرن تا بعد که یه رنگ قشنگ تر پیدا کنن.من مگه زیربار می رفتم اولش که گفتم نه! مامان بابام فکر کردن من همینجوری می گم ولی وقتی دیدن من اون رو نپوشیدم باورشون شد که من ارز اون خوشم نیومده . به همین خاطر فرداش با مامانم رفتیم یه محل دیگه که کلی کفش های بچه ها رو داشت و من اونجا وقتی از یه کفش خوشم اومد اونو از پام در نیاوردم و با همون راه رفتم.مامانم که حسابی تعجب کرده بود برای بابام تعریف کرد و بابام گفت:"من میگم دخترم واسه خودش خانومی شده" □ نوشته شده در ساعت ۲:۳۵ قبلازظهر توسط natasha |