natasha


دوشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۱

آخ که مردم از بس خندیدم .امان از دست این بزرگها...
مامانم به من زیاد میگه "عسل" یا" نمک ".یه روز که به من گفت "عـســـل" من هم اومدم تکرار کنم گفتم " عدس"...بعدش اینقدر با هم خندیدیم و مامانم خوشش اومد.بعد گفت نمک من هم گفتم" ممک"باز اینقدر خوشش اومد که نگو.بعد که جلوی بابام هم گفتم اون هم کلی ازاینکه اینجوری گفتم خوشش اومد کلی ریسه رفت.بابام بعد از اون ماجرا دیگه از من ایراد نمی گیره که جرا کلمات رو اشتباه ادا می کنم .می خواهید بدونید ماجرا چیه براتون تعریف می کنم:
حدود یک سالم بود.بابام برام یه عروسک خوشگل گرفته بود که اسمشو مامانم گذاشته بود "جودی".وقتی مامان و بابام می خواستند من برم عروسکم رو بیارم می گفتند ناتاشا برو جودی رو بیار.یا بلند صدا می کردن "جـــودی"بعد من هم می گفتم "ادو"(با فتح الف)که گاهی بابام می گفت "عدو شود سبب خیر اگر...."این "ادو "گفتن هام ادامه داشت تا یه روز بابام (که شاید فکر نمی کرد من حرف هاشون رو می فهمم)به من گفت دخترم چرا ما می گیم جودی تو می گی "ادو".که من رفتم تو فکر و چند لحظه با نا راحتی به حرفش فکر کردم و تصمیم گرفتم دیگه جودی رو صدا نزنم.بابا م که این صحنه رو دید خیلی ناراحت شد و بعد من رو بوس کرد و گفت "ببخشید دخترم هر چی می خواهی بگو"بعد داستان رو برای مامانم هم تعریف کرد.خوب اگه عروسک منه من می خوام" ادو" صداش کنم.اشکالی داره؟
راستی حالا بگین ببینم" عسل" درسته یا "عدس"؟



........................................................................................

چهارشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۱

چه اتفاقی افتاده؟چرا error داره؟.......



داستان من و قطره های آهن همراه با ویتامین " د "
داستان از موقعی شروع شد که دکتر متخصص من گفت باید قطره آهن با ویتامین د بخورم...
یه روز بابام با یه قاشق مربا خوری اومد جلوم و با گفتن به به خواست که من اون رو بخورم.من هم که کنجکاو بودم ببینم "به به" چیه دهنم رو به اندازه کله ام باز کردم و با بام نامردی نکرد و همه محتویات قاشق رو ریخت تو دهنم.حال من از مزه زهره ماری اون بهم خورد.بعدا فهمیدم اون "به به " قطره ویتامین د با آهن بوده.دیگه از هرچی "به به " بود حالم بهم خورد .حتی بصورتی که اگه موز یا یه غذای خوشمزه ای رو هم می گفتن به به من نمی خوردم.دیگه مامانم قلق من دستش اومده بود و اول غذا رو یه کم میچشید تا من بعد از اون غذا م رو بخورم.
آره داشتم می گفتم خدا نصیب نکنه اونقدر مزه گندی داشت که تصمیم گرفتم دیگه گول نخورم و دهنم رو باز نکنم.حالا بیا و درستش کن.....
بابام که دید من دهنم رو باز نمی کنم به زور متوسل شد و دو طرف لپم رو محکم فشار دادتا دهنم رو باز کنم من وقتی با فشار دردم اومده بود دههنم رو باز کردم و بابام یهو همشو ریخت تو دهنم.من که با عمل انجام شده رو برو شده بودم خیلی بهم برخورد واسه همین یه کمی از اون رو تف کردم و بقیش رو قورت دادم.بابام به مامانم گفت خانم اینجوری باید بهش قطره داد.ومدتی نگذشته بود که همون یه کم قطره بد مزهباعث شد تا هرچی غذا خورده بودم رو بیارم بیرون .مامان و بابام خیلی ناراحت شدن ولی بد شانسی من با خودشون گفتن دفعه بعد یه ساعت بعد از غذا بهش میدیم که غذاش هضم بشه .روز بعد دوباره داستان تراژدی من شروع شد .بازم بابام با همون قاشق کذایی اومد جلو و من هم دهنم رو محکم بسته بودم دوباره بابام نا مرد شروع کرد به فشار دادن لپهای من به این هوا که من دهنم رو باز کنم .من هم که میدونستم اون اشغال چه مزه ای می ده اصلا دهنم رو باز نکردم جوری که اشک تو چشام جمع شد ولی دهنم رو باز نکردم.بابام که این وضع رو دید خیلی ناراحت شد و به مامانم گفت :خانم من دیگه از این قطره ها به ناتاشا نمی دم.باید یه فکری کرد.
دو باره روز از نو روزی از نو .
دکتر یه کوفتی دیگه بهشون معرفی کرد .با اینکه یه کم قابل تحمل تر بود ولی همون زهره ماری رو تداعی میکرد.بعدا فهمیدم اسمش ferro golobin بوده که با ویتامین د قاطی میکردن و می خواستن به خوردم بدن.
البته چون مزش به بدی اون اولی نبود گاهی برای اینکه دست از سرم بردارن می خوردم و گاهی فرار می کردم.ولی آخرش تصمیم گرفتم دیگه نخورم .بابام برای اینکه من بخورم یه ذره از اون چشید بعد اومد بگه "به به " دید اصلا جای "به به " باید بگه "اه اه " و همین کار رو کرد:"اه اه ....ای بابا این بچه حق داره از این نمی خوره ..."من هم فقط تماشا می کردم ببینم چیکار می خوان بکنن و دیگه چه نقشه ای دارن.
من مزه "سان استول" رو دوست داشتم ولی نمید.نم چرا باید از اون بد مزه هه می خوردم.
ولی امان از دست این بزرگ تر ها که گیر میدن و آدم رو ول نمی کنن .این بار یه شربت آهن جدیدخارجی دیگه پیدا کردن و من تصمیم گرفتم باز هم از اون نخورم ببینم کی روش کم میشه.
خلاصه دردسرتون ندم این جدیده مزش خیلی بهتر بود ولی برای اینکه زیاد دردسر نکشم و در ضمن اونها زیاد پر رو نشن گاهی خودم دهنم رو باز می کنم و بی درد سر می خورم و گاهی با قربون صدقه با با و مامانم از اون می خورم.



........................................................................................

دوشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۱

حالا امتحان می کنم ببینم درست شده یا نه؟



........................................................................................